قربون مست نگاهت
قربون چشمای ماهت
قربون گرمی دستات
صدای آروم پاهات
چرا بارونو ندیدی
رفتن جونو ندیدی
خستگیهامو ندیدی
چرا اشکامو ندیدی
مگه این دنیا چقدر بود
بدیهاش چندتا سحر بود
تو که تنهام نمیذاشتی
توی غمهام نمیذاشتی
گفتی با دو تا ستاره
میشه آسمون بباره
منم و گریه ی بارون
غربت خیس خیابون
توی باغچه ی نگاهم پر گریه پر آهم
کاشکی بودی و میدیدی همه ی گلاشو چیدی
تموم روزای هفته که پره غم شده رفته
من و گلدونت میشینیم فقط عکساتو میبینیم
روز پنج شنبه دوباره
وعده ی دیدن یاره
روی سنگ سردی از قبر
میریزه اشکای خستم
تا که قاصدک دوباره
خبری ازت بیاره
با یه دسته گل ارزون
پیشتم من زیر بارون
نظرات شما عزیزان:
دلــــ ــتـــ ــ ـنــگـــ ــم
مانند نقطه چین هایی که هیچ وقت به هم نمی رسند
دلتنگ کسی باشی که نیست و حوصله ی کسی را نداشته باشی که هست !
کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند…
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم…
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم … و خلاص…
نگاه ها همه سنگ است
و قلب ها همه سنگ
چه سنگ بارانی...
گیرم گریختی همه عمر...
به کجا پناه می بری؟
خانه خدا هم سنگ است!
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور...

حتی اگر به هدف هم نزنی
برایت خواهم مرد . .
آدم ها وقتی نمیتوانند
“دلیل ناراحتیشون” را بگویند
دلشون میگیرد….
من کــجای زندگیــتم؟
بعــد طرف بگه : خــــره تــو خــود زنــــدگیمی !
مــن عــاشق ایــن عاشــقــــانـــه هــای ســفت و محــکمم
بغض داری…
آروم نیستی!
دلت براش تنگ شده…
حوصله ی هیچکسو نداری!
به یاد لحظه ای بیوفت که :
اون همه ی بی قراری هایِ تو رو دید…
اما؛
چشماشو بست و رفت!
از تــو چیــزے مـے سازב که هیـچ وقــت نبــوבے . . .
گاهــے آنقـבر بـے تفـاوت مے شــوے که פـتـے اگر בر جایــے با هـــم בیـבیشـان
פـتـے پلـک هــم نــزنــے !
لباسهــایت בیگـر به تــو نمــے آینـــב
ساعــت ها به یک آهنــگ تکــرارے گــوش مـے کنــے
و هیــچ وقــت آهنــگ را פـفـظ نمے شــوے
شـب ها علامـت ســوال هاے ذهنــت را مـے شمــارے
و آפֿـــر هــم تا صبـح بیــבارے
تنهـایــے از تــو آבمــے مــے ســازב
کـه בیگـــر شبیــه "آבمــــــــ" نیســت . .
{ چشــــمـانــش } را مــے بســـت !
نمــے בانــــمـ از احســـاس زیــاבش بـــوב ؟!
یـــا خـــوב را בر آغـــــوش בیـگــرے تصـــور مــے کـرב ؟؟؟
پاسخ: ســـ لام ... خوبی؟ بلـــ ه ... متن ترانه مازیـــ اره
بگویم تو بازی کن تا من برگردم
نسوزیها ....
هواتو کرده بــــاز,این دل دوباره
تو خیلی وقته که تنــــهام گذاشتی
همین تنهایی تنــــها یادگاره
واست من چی بگم از حال و روزم
شب و روز کار این دل انتظاره
ملالی نیست جز غم نبودن تو
خوبِ من,خوبم اگه فاصله بذاره
بیا خاطراتو دوباره زنده کنیم
فردا دوباره برات کامنت میذارم
مزاحمت که نیستم؟؟
یادته؟؟
من و تو از قدیمی های سرویس لوکس بلاگیم
من وبمو 19 مهر پارسال ساختم
چند روز دیگه تولد وبمه
خیلی خوشحال شدم
وبمو Refrash کردم عنوان وب تو رو دیدم
گفتم این همونه
اومدم تو وبت دیدم همون قالبه،اونوقت یاد قدیم افتادم
.gif)
هـَمــه بـدهے هایـــَم را هــَم کـِـه صــآفــ کـُـنـم
بــه ” دل خــود ” مــدیـون مےمــآنم…
بــرای تمـام
“دلــم مےخواســـت” هاے
بے جواب مــانـده اش !!
ﻓﻘﻂ ﺳﻮﺧﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺟﻨﮕﻞ ﭼﻮﺏ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ . . .
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده