چقدر باید بگذرد ...
تا من در مرور خاطراتم،
وقتی از کنار تو رد میشوم
تنم نلرزد، بغضم نگیرد...!!!
*❤*دختــران دریـــا*❤*به وبلاگ ما خوش آمدید ... |
زیبا ترین سمفونی دنیا ، شب ها بر روی شاخ های
بوی نم گرفته تن تنهائی ام .... باز آ و گردگیری كن دنیایم را كه من بسی چشم به راه توام در این بهار ...
بند کفش هایت را ببند به خنده گدای سر کوچه لبخند بزن با گنجشک ها هم آوا شو ... آنگاه خواهی فهمید ، معنای روزنه نوری را که می رود داخل اتاق از لا به لای شیشه شکسته پنجره...
در توالی سکوت تو ٬ در تداوم نبودنت ٬ رد پای آشنایی از صدای تو ٬ در میان حجم خاطرم هنوز زنده است ٬ هنوز می تپد و باورش نمیشود که نیستی که رفته ای ٬ کجا نوشته اند؟ عشق این چنین میان مرز سایه هاست؟ این چنین پر از هجوم فاصله ! در تقابل میان آب و تشنگی ٬ تقابل میان درد و زندگی کجا نوشته اند؟ ...
گاهی دلمـ ازهر چه آدمـ است می گیرد...!
نگران دلتنگی هایم نباش
عشق را چگونه می توان نوشت ... ؟
حسین پناهی
من ترانه هایم را قاب می کنم... با سنجاق تنهاییم ؛ به گوشه ای می آویزم ، تا تو بخوانی... اگر خواندی ، فقط لبخند بزن... لبخند تو ؛ هر لحظه اش ، یک عمر سرزندگیست... تو فقط بخند... برای من ، ایـن تمــام زنــدگیــست...
هر چه می روم ... با گمان رد گام های تو گم نمی شود ...! راستی ... در میان این همه اگر ، تو چقدر بایدی ؟!!!
هنوز هم دلم تنگ مے شود
امـروز با همه ی دنـیا قهرم ...
نگران نباش، " حـال من خوب اســت " بــزرگ شده ام...
که این فاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش "زندگی ست" که دیگــر دلم برای "نبــودنـت" تنگ نشــــود. راستی، دروغ گفتن را نیز، خوب یاد گرفتـه ام...!
صدایت از کدام سو می آید
که خواب من
پر از رقص نیلوفر است ؟!
طنین قدم هایت
از کدام فصل می گذرد
که اکنون
ستاره های برفی خاموش
صبح سپید را
به فتح گنجشکان باغ
تهنیت می گویند ؟!
گام بر سپیده بگذار
صبح های مه آلود فصل را
گذر کن
با زبان گل های نیلوفری سخن بگو
که شهر
در جامه ی سپیده ی خویش بیدار است ... حس سفید و خاکستری شدن اینجا!
از من فاصله بگیر !
کوتاه و عاشقانه ...
احتیاج به مستی نیست ...! یک استکان چای هم دیوانه ام می کند، وقتی میزبان چشمان تو باشد ...! نبودنت را دارم با ساعت شنی اندازه می گیرم ... یک صحرا گذشته است ...!!! دور باش اما نزدیک! من از نزدیک بودن های دور می ترسم ... کلید را زیر همان گلدان همیشگی گذاشتم ... خیالت اگر آمد پشت در نمی ماند ...! گاهی خدا درها را می بندد و پیجره ها را قفل می زند ... زیباست اگر فکر کنیم بیرون طوفان است ... |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |